درویش و دو کودک
افزوده شده به کوشش: نیلوفرذوالفقاری
شهر یا استان یا منطقه: لرستان
منبع یا راوی: گردآورنده: بهرام فرخ فال
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: 529-530
موجود افسانهای: --
نام قهرمان: درویش
جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان
نام ضد قهرمان: زنی که نان را به درویش داد
یکی از کارکردهای قصه، کارکرد آموزشی آن است. توسط قصهها نکات اخلاقی، رفتاری و دینی در قالب یک ماجرا شاهد مثال میشوند. قصه درویش و دو کودک از قصههایی است که نکتهای اخلاقی را عینیت میدهد. متن کامل آن را مینویسیم.
درویشی بود که پای پیاده به روستاها میرفت و گدایی میکرد. به هرخانهای که میرسید، میگفت: هر که بد کند به خود کند. اگر کسی به او کمک نمیکرد، حرفی نمیزد و درِ خانهای دیگرمیرفت. یک روز این درویش رفت در خانهای و گفت هر که بد کند به خود کند، زنی توی خانه سرگرم پختن نان بود، حرف درویش را که شنید، زهر ریخت توی خمیر و دو قرص نان پخت و به درویش داد. درویش گفت: من سیر هستم و نان نمیخواهم، کمی آب به من بده تا رفع تشنگی کنم و از این جا بروم. زن گفت: آب نداریم نان را بردار و برو. درویش هم دو قرص نان را گرفت و توی توبرهاش انداخت و رفت تا رسید به مردی که با دو فرزند کوچکش زیر درختی نشسته بودند. مرد گفت: نان اگر داری کمی به بچههایم بده تا سیر شوند و از اینجا برویم. درویش گفت دو قرص نان ذرت دارم که زنی به من داده، دیگر چیزی ندارم.مرد نانها را گرفت و به بچههایش داد. نیم ساعتی نگذشته بود که بچهها دلدرد گرفتند و مردند. مرد گفت: ای درویش تو بچههایم را کشتی و من هم باید تو را بکشم. درویش گفت: زنی از همین آبادی بالا این نانها را به من داده و نمیدانم توی آنها چه ریخته است. حالا حاضرم آن خانه را به تو نشان بدهم. درویش و مرد، بچهها را روی دوش انداختند و رفتند تا رسیدند به همان خانه و مرد متوجه شد که آنجا خانه خودش است. درویش گفت: این زن نان را به من داده. مرد هم موهای زن را به دم قاطر بست و قاطر را آنقدر توی صحرا دوانید تا زنش مرد.درویش هم راهش را پیش گرفت و رفت.